-
هزار قطرهي خونم ز چشم تر بچکدشاعر : اوحدي مراغه اي ز شرم چون عرق از روي آن پسر بچکدهزار قطرهي خونم ز چشم تر بچکدسواد مردمک ديده کز بصر بچکدسرشک چيست؟ که در پاي او شدن حيفستکه وقت گريه مبادا به يک دگر بچکد!خيال اوست درين آب چشم و ميترسمعجب نباشد اگر خونم از جگر بچکدمرا که سينه کبابست و دل بر آتش اواگر بدين صفت از شام تا سحر بچکديقين که خانهي چشمم شود خراب شبيبه شرط آنکه بر آن آستان و در بچکدحلال ميکنم، ار خون مي بريزد خصمز گوشهي لب شيرين او مگر بچکدبه صورت آب حياتي، که مرده زنده