-
کسي که چشمهي چشمش چنين ز گريه بجوشدشاعر : اوحدي مراغه اي چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟کسي که چشمهي چشمش چنين ز گريه بجوشدتني که اين همه گرمي درو کنند بخوشددلي که اين همه آتش درو زنند بنالدمرا مجال نماند، ز مشتري، که بجوشدحديث ماه رخش آن چنان که هست نگويمبه دوستي، که پشيمان شود کسي که نکوشدبه کوشش از متصور شود وصال رخ توعجب مدار، که سنگ از چنين غمي بخروشدستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآردبدان درم چه ستاند؟ کسي که جان بفروشدترا به دل ز که جويم؟ گرت به ترک بگويمچه سود پند رفيقا