-
خواهم شبي بر آن دهن تنگ مير شدشاعر : اوحدي مراغه اي کامشب مرا تعلق او در ضمير شدخواهم شبي بر آن دهن تنگ مير شدوين خاک کوي او که نسيمش عبير شداين باد زلف اوست که باد بنفشه بردخاک جهان ز خون دو چشمم خمير شداز هجر آن پري که خميرم ز خاک اوستکم در درون محبت او جايگير شدمهر خود از دلم، دگران گو: برون بريدآن نالها که از دل من بر اثير شددر جان دوست هيچ اثر خود نميکندمرغي، که صيد آن صنم بينظير شداي مدعي، دگر به خلاصش نظر مداراز اوحدي شنو، که درين درد پير شدگر زخم تير غمزهي خوبان نديدهاي