-
حسن بدکان نشست، عشق پديدار شدشاعر : اوحدي مراغه اي حسن فروشنده گشت، عشق خريدار شدحسن بدکان نشست، عشق پديدار شدواقعه انبوه گشت داعيه بسيار شدخلوت دل چون ز دوست پر شد و پر کرد پوستدل به تماشاي او بر در و ديوار شدآمد و شد در گرفت از چپ و از راست دوستديدن او سهل گشت، دادن جان خوار شدپرده ز رخ دور کرد، شهر پر از نور کرداز همه ذرات کون او چو خريدار شددر دو جهان ذرهاي بيهوس او نماندعشق که ديوانه بود سر زد و بردار شدحسن که شايسته بود بر زد و بر تخت رفتبر دل من زور کرد عشق چو در کار شدبر تن