-
هر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشدشاعر : اوحدي مراغه اي چون او برود، گويم: آن دگر او باشدهر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشدزيرا نشود زايل آن چيز اگر او باشدبياو نبود هرگز چيزي که شود زايلاز تيغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشداز خصم نمينالم وز تيغ نميترسمبر هم نزنم ديده گر در نظر او باشدروزي که به قتل من شمشير کشد دشمنهر چيز که پيش آيد زان پيشتر او باشدگر راست رود سالک، در هر قدمي او راهم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشدجز صدق مبر با خود در راه، که تا منزلاين جمله که ميبيني خود