-
بيدلان را چاره از روي دلارامي نباشدشاعر : اوحدي مراغه اي هر که عاشق گردد، او را در دل آرامي نباشدبيدلان را چاره از روي دلارامي نباشدبر چنين آتش گذشتن کار هر خامي نباشدپختهاي بايد که: داند سوختن در عشق خوبانوين کجا داند کسي کش پاي در دامي نباشد؟از سر کوي تو راه باز گشتن نيست ما راصرف خواهم کرد، تا بر گردنم وامي نباشدسر که من دارم به نام تست هم پيش تو روزيپرسشي هرگز نخواهد بود و پيغامي نباشدزندگاني خوش کجا باشد؟ که از لعل تو ما راتا چه معشوقي؟ که کس را از لبت کامي نباشدتا چه منظو