-
آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شدشاعر : اوحدي مراغه اي صيد نديدم ز بند او، که رها شدآنکه دلم برد و جور کرد و جدا شدسرکش و بيدادگر به طالع ما شدبا دگران سرکشي نمود و تکبرسعي که کرديم هرزه بود و هبا شدرنج که برديم باد برد و تلف گشتهيچ به فرصت نگه کرد و قضا شدنوبت آن وصل را که وعده همي دادآن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟دل ز برم برد و زهره نيست که گويم:کام من آمد چو کام دوست روا شدگر کندم قصد جان دريغ ندارماوحدي از هجر او شکسته چرا شد؟با همه جوري دلم نداد که گويم:
#سرگرمی#