-
اگر جان را حجاب تن ز پيش کار برخيزدشاعر : اوحدي مراغه اي ز خواب هجر چشم دل به روي يار خيزداگر جان را حجاب تن ز پيش کار برخيزدولي از بند عشق او دلم دشوار برخيزدتنم برخيزد، ار گويي، ز بند جان به آسانيز سرسام فراق او گر آن بيمار برخيزدبه سر سيم طبيبانش فرستيم و به جان تحفهکزان خاک او ندارد سر که بيديدار برخيزدسرم بر آستان او ، چوبيني برمدار او رابه قصد من چه دانستم که چندين خار برخيزد؟گلي بيخار ميجستم ز باغ وصل او پنهاندلم را فتنه و شور از در و ديوار برخيزدبه روي خود چو در بندم در