-
چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازدشاعر : اوحدي مراغه اي مشک را خوارتر از خاک به راه اندازدچون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازداي بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازداگر آن چاه زنخدان به سر کوچه بردنور خورشيد دهد، پرتو ماه اندازدنظر زهره کند، خنجر مريخ زندناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازدچشم آن ترک سپاهي به هزيمت ببردحسن او لرزه بر اندام گواه اندازدگر گواهيش بيارم که: مرا زلف تو کشتکه دلم در پي او ناوک آه اندازدتير هجرم به جگر در زد و انديشه نکردگر گدايي نظري بر رخ شاه اندازداوحدي، ديد