-
تير از کمان به من اندازدشاعر : اوحدي مراغه اي عشق از کمين چو برون تازدتير از کمان به من اندازدکو را چو موم بنگدازددرکس نيوفتد اين آتشچون ماه ما علم افرازدچون شاه ما سپه انگيزدجز سرکه در قدمش بازد؟از دست بنده چه کار آيد؟هرگز بغير نپردازدآن کس که غير او داندو آنگاه پرده که او سازددر پرده راه ندارد کسپس بهتر آنکه بننوازدبنوازدم چو بخواهد زدآن رخ چو پرده براندازدبس فتنها که برانگيزداز گونهي دگر آغازدبا اوحدي غم او هر دم
#سرگرمی#