-
هوست معتکف خانهي خمارم کردشاعر : اوحدي مراغه اي عشقت از صومعه و مدرسه بيزارم کردهوست معتکف خانهي خمارم کردلب لعل تو به يک عشوه، که در کارم کردخاطرم را ز حديث دو جهان باز آوردزخمها بر دل و فرياد نمييارم کردشورها در سر و با خلق نمييارم گفتشربتي داد خيال تو، که بيمارم کردميشنيدم که: شود نيک به شربت بيمارتا چه زورست و تعدي که چنين زارم کرد؟من ندانم سبب گرم و گدازي که مراستذرهاي بودم و نور تو پديدارم کردسايهاي بودم و عکس تو بپوشيد مرادر بر وي همه و روي به ديوارم کردديده تا باز گشودم ب