-
به دشمنان نتوان رفت و اين شکايت کردشاعر : اوحدي مراغه اي که: دوست بر دل ما جور تا چه غايت کرد؟به دشمنان نتوان رفت و اين شکايت کرددلم که آه زد از دست او جنايت کردلبش، که بر دل ما راه زد، جنايت نيستاگر به سينه رسيد، ار به جان سرايت کردبيا، که درد ترا من به جان خريدارمروا بود، چو به حکم حديث و آيت کردلبت که آيت لطفست، قهر بر دل منهزار زهره و خورشيد را حمايت کردکمينه پرتوي از صورت تو بتواندقمر نشان تو از ديگري روايت کردکسي نديد رخت را، که وصف داند گفتبه آفتاب نمودند و او حکايت کردمگ