-
حال دل پيش که گويم؟ که دل ريش نداردشاعر : اوحدي مراغه اي کيست در عشق تو کو غصه ز من بيش نداردحال دل پيش که گويم؟ که دل ريش نداردبزن و مرد مخوانش که سري پيش ندارددوش گفتي که: فلان از سر تيغم نبرد جانپادشهزادهي ما را سر درويش نداردسر درويش فدا شد به وفا در قدم تويارب، اين ترک چه تيريست که در کيش ندارد؟قد او تير بلا، غمزهي او ناوک فتنهچون دهد دل بتو بيچاره؟ که باخويش نداردواعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم دهدل مخوانش تو، که او عقل به انديش نداردهمچو نارم بکفيد از غم سيب ز نخش دلزا