-
ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتدشاعر : اوحدي مراغه اي تنم ز دوري او در شکنجهي ستم افتدز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتدز تاب سينه بسوزم که سوز در قلم افتدشبي که قصهي درد دل شکسته نويسمزمن دريغ نيايد سري که در قدم افتدقدم بپرسشم، اي بت، بنه، که چون تو بياييکه در کمند تو ديگر چو من شکار کم افتدرها مکن که: به يک بارگي ز پاي درآيمچه خوش بود سر اين رشتها، اگر به هم افتد!چو رشته شد تنم از هجر رشتهي زلفتچنان شناس که: گنجي به دست بيدرم افتداگر به دست من افتد ز طرهي تو شک