-

هيچ اربه صيد دلها در زلف تابت افتدشاعر : اوحدي مراغه اي اول بکشتن من عزم شتابت افتدهيچ اربه صيد دلها در زلف تابت افتدچون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتدبسيار وعده دادي ما را به روز وصليگر بعد ازين خطاها راي صوابت افتدچشمت خطا بسي کرد، اي ماهرخ چه باشد؟از ذرهاي چه نقصان در آفتاب افتد؟يک ذره گر دل تو ميلي بما نمايدزود آن قصب که داري بر ماهتابت افتددر خواب اگر ببيني، اي مدعي، شب مامانند اين نمکها گر در کبابت افتدبس خون فرو چکاني از ديده در غم اوزيرا که آن نيرزي کو در جوابت افتداي