-
زماني خاطرم خوش کن به وصل روي گل رنگتشاعر : اوحدي مراغه اي که دل تنگم ز سوداي دهان کوچک تنگتزماني خاطرم خوش کن به وصل روي گل رنگتکه مهر زر نميورزد دل بيمهر چون سنگتاز آن چون مهر زر دايم فرو بستست کار منکجا پرسي نشان من؟ که هست از نام من ننگتاگر سالي نميبيني نشان، هرگز نميپرسيفغان از قامت چالاک و آه از غمزهي شنگت!به حسن غمزه و قامت ببردي دل جهاني رااگر پيش خدا آرند فردا بر همين رنگتگناه هر که در عالم، بيامرزد ز بهر توکه هم دستان زبون گردد ز دستان و ز نيرنگتمرا از رنگ و دست