-
زلف ترا بديدم و مشکم ز ياد رفتشاعر : اوحدي مراغه اي هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفتزلف ترا بديدم و مشکم ز ياد رفتدردا! کز اشتياق تو عمرم به باد رفتبر بوي باد زلف تو شب روز ميکنمبر من مگير، کان به طريق گشاد رفتروزي اگر ز زلف تو بندي گشودهامزان روز ميشمارم و صد بامداد رفتگفتي که: بامداد مراد تو ميدهمجان از کف تو شربت غم خورد و شاد رفتدل را غم تو زهر جفا داد و نوش کردرخ بازکن، که آن همه عدلست و داد رفتظلمي که از غم تو گذشتت بر سرماندر زمانه هر که ز مادر بزاد رفتگر اوحدي ز دست برفت