-

عاشقان صورت او را ز جان انديشه نيستشاعر : اوحدي مراغه اي بيدلانش را ز آشوب جهان انديشه نيستعاشقان صورت او را ز جان انديشه نيستآفتاب ار باز گشت از آسمان انديشه نيستاز قضاي آسماني خلق را بيمست و بازاز گريبان چون گذشت آب، اين زمان انديشه نيستپيش ازين ترسيدمي کز آب دامنتر شودگر به ساحل ميرسيديم، از ميان انديشه نيستما ازين دريا، که کشتي در ميانش بردهايمچون سبک روحي دهد رطلگران، انديشه نيستگر چه از رطل گران کار خرد گردد سبکما تفرج کردهايم، از باغبان انديشه نيستاي که گل چيدي و شفت