-
ماه کشميري رخ من، از ستمکاري که هستشاعر : اوحدي مراغه اي ميپسندد بر من بيچاره هر خواري که هستماه کشميري رخ من، از ستمکاري که هستابر نيسان را همي ماند، ز خون باري که هستچشم گريانم ز هجر عارض گل رنگ اوهر بلا و محنت و درد دل و زاري که هستاي که بر ما ميپسندي سال و ماه و روز و شبگر وجود ما ازين ترتيب بگذاري که هستنيست خواهد شد وجود دردمند ما ز غمدر دل تنگم نميگنجد، ز بسياري که هستمحنت هجران و درد دوري و اندوه عشقشوق اين شيرين دهان از گرم بازاري که هستبار ديگر در خريداري به شهر اند