-
از جام عشق بين همه باغ و بهار مستشاعر : اوحدي مراغه اي دوران دهر عاشق و ليل و نهار مستاز جام عشق بين همه باغ و بهار مستخورشيد در طلوع و فلک ذرهوار مستناهيد در هبوط و قمر در شرف خرابتوفان و نوح بيدل و منصور و دار مستمجنون و عشق خسته و ايوب و صبر زارگاهي پياده بيدل و گاهي سوار مستچندين پياده بنگر و چندين سوار بينهم پردگي و پرده و هم پردهدار مستمعشوق پردگي و خر پردهدار و بازچندين هزار بيدل و چندين هزار مستآخر ز بهر کيست، نگويي، بدين صفت؟آمد زمان آن که شود هوشيار مستهشيار بود تا به