-
تا زندهايم، ياد لبش بر زبان ماستشاعر : اوحدي مراغه اي ذکرش دواي درد دل ناتوان ماستتا زندهايم، ياد لبش بر زبان ماستزيرا که يار فتنهي آخر زمان ماستگر فتنه ميشويم بر آن روي، طرفه نيستاين درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماستگيرم که مهر او ز دل خود برون برماز آب ديده پرس، که او ترجمان ماستاز ما مپرس: کاتش دل تا چه غايتست؟شاخي چنين شگرف، که در بوستان ماستانصاف، حيف نيست که باري نميدهد؟بندي، که از محبت او بر زبان ماستمشکل رها کند که : بگوييم حال خويشما را شکايت از بت نامهربان ماستاي ا