-
پيراهن ار ز ياسمن و گل کند رواستشاعر : اوحدي مراغه اي آن سرو لاله چهره، که در غنچهي قباستپيراهن ار ز ياسمن و گل کند رواستوين دولت از ميانه ببينيم تا کراست؟خلقي، چو طرف، بر کمرش بستهاند دلآن آفتاب روي، که بر بام اين سراستکرد از هواي خويش دلم گرم ذرهوارآب رخم بريخت، که خون منش بهاستبر خاک پاي او چه غم؟ ار صد هزار پيبا من رها نکرد و همان دوستي بجاستچشمش چه ساحريست؟ که شرطي ز دشمنيمن بر شنيدهام سخن او، دهان کجاست؟با من، دلا، گر سخن آن دهان مگويچندين فغان و ناله و فريادش از چه خاست؟