-
آن زخم، که از تو بر دل ماستشاعر : اوحدي مراغه اي مشنو که: به مرهمي توان کاستآن زخم، که از تو بر دل ماستکامروز ترا هزار فرداستکي وعده وفا کني تو امروز؟با ما به وفا کجا شود راست؟زلفت، که به کژ روي بر آمداين فتنه، که از سر تو برخاستدرياب، که دست ما فرو بستعذرت نتوان به سالها خواستيک روز گرم به پرسش آييعقل و سر زلفت، اين چه سود است؟عشق و لب لعلت، اين چه سوزستمشاطه رخت چه داند آراست؟آرايش عالم از رخ تستکامروز زمانه نوبت ماستمطرب، بنواز نوبتي خوشيا خود غزلي که اوحدي راستقولي بزن از طريق عشاق