-
ترک عجمي کاکل ترکانه برانداختشاعر : اوحدي مراغه اي از خانه برون آمد و صد خانه برانداختترک عجمي کاکل ترکانه برانداختهر موي که زلفش ز سرشانه برانداختدر حلق دل شيفته شد حلقه به شوخيچون عکس رخ خويش به کاشانه برانداختآه از جگر صورت ديوار برآمدخون از دهن ساغر و پيمانه برانداختشوق لب چون جام عقيقش ز لطافتمانندهي دريا در و دردانه برانداختفرياد! که چشمم ز فراق لب لعلشبنياد من عاشق ديوانه بر انداختدردا! که: فراق رخ آن ترک پريوشخورشيد بسي سايه به ويرانه برانداختگر ياد کند زاوحدي آن ماه عجب نيست