-
مهر گسل گشت يار، عهد شکن شد حبيبشاعر : اوحدي مراغه اي اصل خطر شد دوا، راي خطا زد صليبمهر گسل گشت يار، عهد شکن شد حبيبزارم و بيروي گل زار بود عندليبخوارم و بيوصل دوست خوار بود آدمييا نظري بيستيز، يا گذري بيرقيبدير کشيد، اي نگار، سوختنم ز انتظارني چو کسان دگر عاشق رنگيم و طيبما ز تو مهر و وفا خواستهايم، اي صنمطبع چه جويد؟رطب، طفل چه جويد زبيبنيست ز خامان عجب عشق زنخدان و لبنعره برآرد امام، در غلط افتد خطيبابروي محرابوش گر سوي مسجد بريسود ندارد، که نيست کار برون از نصيبگر بکشم خ