-
بت خورشيد رخ من بگذارست امشبشاعر : اوحدي مراغه اي شب روان را رخ او مشعله دارست امشببت خورشيد رخ من بگذارست امشبباد گل بوي و هوا غاليه بارست امشبخاک مشکست و زمين عنبر و ديوار عبيرگو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشبديدهي آن که نميخفت و سعادت ميجستهمه در حلقهي آن زلف چو مارست امشبآن بهشتي، که ترا وعده به فردا دادندگل بچينيد، که بيزحمت خارست امشبگل اين باغچه بيخار نباشد فرداروز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟عيد را قدر نباشد بر شبهاي چنينمقبل آنست که در صحبت يارست امشبتا قبولت نکند يار