-

زان دوست که غمگينم، غم خوار کنش، ياربشاعر : اوحدي مراغه اي دشمن که نميخواهد، همخوار کنش، ياربزان دوست که غمگينم، غم خوار کنش، ياربآن مهر که اندک شد، بسيار کنش، يارباندر دل سخت او کين پر شد و مهر اندکهمچون من سرگشته، بييار کنش، ياربسر گشته و غمخوارم، آن کين غم ازو دارمنازک شکفيد آن گل، بيخار کنش، ياربکردست رقيبان را خار گل روي خوداين خرقه که من دارم، زنار کنش، ياربگر زلف چو ز نارش ميرنجد ازين خرقهچون مهر بر افروزان، يا نار کنش، يارباين سينه که شد سوزان از مهر جگر دوزانيک