-
يا بپوش آن روي زيبا در نقابشاعر : اوحدي مراغه اي يا دگر بيرون مرو چون آفتابيا بپوش آن روي زيبا در نقابگر نميخواهي جهاني را خراببند کن زلف جهان آشوب راچون کنم، کندر نميآيد ز خواب؟رنج من زان چشم خوابآلود تستآن تو داني، روي را از من متابزلف را وقتي اگر تابي دهيبر هلاک من چه ميجويي شتاب؟من که خود ميميرم از هجران توتا نيايي بر نيايد آفتابتا نرفتي در نيامد تيره شبسينهاي دارم پر از آتش کبابحال هجران تو من دانم، که منتشنهام، خود را در اندازم به آبعاشقم، روزي بر آويزم بتوايزدش فردا نفرمايد