-
چو آشفته ديدي که شد کار ماشاعر : اوحدي مراغه اي نگشتي دگر گرد بازار ماچو آشفته ديدي که شد کار مادليري نمودن به آزار ماميزار ما را، که کار خطاستبه گردون رسد نالهي زار مابه فرياد ما گر چنين ميرسياگر جور کردي به مقدار مادل ما نناليدي از چشم تومتاعي که بستي تو در بار مابجز ما نخواهد خريدن کسينيامد درين چشم بيدار ماچه خسبي؟ که شبهاي تاريک خوابکه شوريده او ميکند کار مامريز اوحدي را نمک بر جگر
#سرگرمی#