-
تو مشغولي به حسن خود، چه غم داري ز کار ما؟شاعر : اوحدي مراغه اي که هجرانت چه ميسازد همي با روزگار ما؟تو مشغولي به حسن خود، چه غم داري ز کار ما؟نه ساکن گشت سوز دل، نه کمتر شد خمار ماچه ساغرها تهي کرديم بر يادت: که يک ذرهولي اين مردمي ها خود نباشد در ديار مابه هر جايي که مسکيني بيفتد دست گيرندشهمانا بشکفانيدي گل وصلي ز خار ماز رويت پردهي دوري زماني گر برافتادياز آن خرمن چه کم گشتي که پر بودي کنار ما؟تو همچون خرمن حسني و ما چون خوشه چينانتکه از خوبان اين گيتي تو بودي اختيا