-

دود از دلم برآمد، دادي بده دلم راشاعر : اوحدي مراغه اي در بر رخم چه بندي؟ بگشاي مشکلم رادود از دلم برآمد، دادي بده دلم رادستي بزن برآور اين پاي در گلم راپايم به گل فروشد، تا چند سر کشيدن؟پنهان کن از رقيبان دست حمايلم رادستم چو شد حمايل در گردن خيالتاو نيز داد رخصت، چون ديد قاتلم رابردند پيش قاضي از قتل من حکايتگر زانکه بر گشايي يک يک مفاصلم راجز مهر خود نبيني در استخوان و مغزمبر آستان خود نه تابوت و محملم راوقتي که مرده باشم، گر مهر مينمايييکسر به باد دادي تحصيل و حاصلم راتا نقش م