-
هر سان که بود چو حالها گردانستشاعر : انوري روزي به شب آيد و شبي روز شودهر سان که بود چو حالها گردانستآفاق برو حبس و زمين بند شودهر کو نه به خدمت تو خرسند شودشب را به همه حال خداوند شودوان را که به بندگي پذيري يک روزاز تلخي صبر دل زبون مينشودبا آنکه غم از دلم برون مينشوداين ديده که از سرشک خون مينشودبا اين همه غصه سخت جاني داردچشمم چو پر از خون شده پرويزن بوددوشم ز فراق تو همه شيون بودچون دانهي نار بر سر سوزن بودبر هر مژه خوني که مرا درتن بودوز محنت تو بر آتشم بايد بودشبها ز غمت