-
خدايگانا سالي مقيم بنشستمشاعر : انوري به بوي آنکه مگر به شود ز تو کارمخدايگانا سالي مقيم بنشستمهمي نگردد کارم نفير چون دارمهمي نيايد نقشي به خيره چه خروشمنه شاخ شاديم از باد ميدهد بارمنه ماه دولتم از چرخ ميدهد نورمنه دست آنکه در اين رنج پاي بفشارمنه پاي آنکه ز دست زمانه بگريزمنه روي آنکه دگر پشت بر جهان آرمنه پشت آنکه ز اقبال روي برتابمنه غمخوري که خورد پيش تخت تيمارمنه حرفتي که بدان نعمتي به دست آرمگهي گداختهاي اين جهان غدارمگهي به باختهاي اين سپهر منحوسمگهي به غاري اندر خزيده چون م