-
قراري چون ندارد جانم اينجا شاعر : اوحدي مراغه اي دل خود را چه ميرنجانم اينجا؟ قراري چون ندارد جانم اينجا بنه کفشي، که من مهمانم اينجا سر عاشق کلهداري نداند چه ميپرسي، که من حيرانم اينجا مرا گفتي: کز آنجا آگهي چيست؟ ز چشم مدعي پنهانم اينجا نه او پنهان شد از چشمم، که من نيز که من بيروي او نتوانم اينجا اگر بتوان حديثي گوي از آن روي نگرداني،