-وقتی قرار شد بروی، آن ماشین قرمز کوچکت بود که تمام طول روز راننده اش می شدی و دنبال خود می کشاندی اش، بابا گفت که نباید بیاوری. باید بماند در خانه، برایت یکی بهترش را می خرد و تو با همه ی کوچکی ات هیچ مقاومتی نکردی و ماشین را گوشه ی خانه جا گذاشتی و رفتی. رفتی که بادبادک آرزوهایت را در بالاترین نقطه به پرواز دربیاوری. رفتی که در کوچه پس کوچه های شهر غریب، اما بدون دلواپسی های مادر با هم سن و سال هایت همبازی شوی. رفتی که آرام چشم های نازت را روی هم بگذاری و حتی اگر مادر لالایی هم نخواند تو بخوابی. اما، کی فکرش را می کرد. موج تو را از پدر گرفت و نمی دانم تو با حنجره ی کوچکت، وقت داشتی که فریاد ب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان