-

درآستانه ي نوروز نويسنده: اکبر رضي زاده منبع:راسخون من بدبخت که صد بار بميرم در روز بالشم سنگ و دلم تنگ و تنم بستر سوز به من آخر چه که نوروز سعيد است امروز کهنه روزم چه بد آخر که چه باشد نوروز! بهارک با گامهاي سنگين به طرف خانه مي رفت ولي نمي دانست چرا هيچ اشتياقي به رسيدن نداشت! از کمرکش کوچه که گذشت، پسر بچه اي را ديد که يک تنگ آب با سه ماهي دوتا قرمز و يکي خاکستري در دست داشت، وبا شور وشوق به استقبال نوروز مي رفت. نگاه سرد و غمگين بهارک زيبا، تنگ بلور