- دلتنگی ما باید باهم حرف بزنیم آدم نشسته بود و دست بر عصایش گذاشته بود و چانه بروی دستش... فرزندانش حرف میزندند و شلوغ میکردند و آدم نگاهشان میکرد . تا اینکه یکی از فرزندان پرسید : چرا شما اینقدر ساکتید و حرف نمیزنید؟ آدم گفت وقتی به زمین آمدیم جبرئیل گفت اگر میخواهی برگردی به همان جایی که از آن آمدی... أقلِل کَلامِک! آدم دلش تنگ بهشت بود! منبع: وبلاگ ما باید باهم حرف بزنیم
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان