-
دعوا بابا داروهارا از داروخانه خريد. بعد دست رضارا گرفت و از داروخانه بيرون آمد.رضا سرماخورده بود و هي سرفه مي كرد.كمي كه راه رفتند،از دور ديدند وسط خيابان شلوغ است.ديدند دو تا ماشين به هم خورده اند.راننده ها پايين آمده بودند،داد و فرياد مي كردند و به يكديگرحرف هاي زشت مي زدند.مردم هم سعي مي كردند آن ها را از هم دور كنند.رضا دوست داشت بايستد و ببيند چه مي شود؛امّا بابا گفت: «بيا زودتر برويم باباجان!» آن ها تند تند مي رفتند.رضا سرفه كرد.گفت:«باب