-
![خواب شب پيش](http://rasekhoon.net/userfiles/Article/1389/07%20bahman/06/191724.JPG)
خواب شب پيش نويسنده: مجيد اشتهاردي مرد، دايم به پشت اسب سياهش مي زد؛ اما حيوان، به فريادهاي او توجهي نداشت و آرام مي رفت. مرد، نگران بود که به قافله ي مدينه نرسد. خانه هاي نيشابور، از دور نمايان شد و خوش حال، دوباره بر پشت اسب زد. حيوان، پوزه بالا داد و گوش هاي کوچکش را لرزاند. مرد، پيش خودش فکر کرد:« با اين دهان زخمي و دهان بسته، چگونه بگويم؟ من که به راحتي توان حرف زدن ندارم». آهي کشيد و غصه خورد و ماتم گرفت. بعد فکر کرد بهترين راه، اين است که