-شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۹
چند سوار مسلح همراهیمان میکردند، کم کم سیاهچادر خان داشت از دور خودنمایی میکرد... ترس ورم داشت، یاد خبرنگاران قبلی افتادم که چطور لت و پارشان کردند و فرستادنشان گوشه بیمارستان، فکرشان دلهرهام را بیشتر میکرد. "بیخیال، عوضش اگر برگردم تهران، کلی برای شجاعت و جسارتم کیف میکنند و حسابی بین دوستان