-دنياي کوچک من
يکي بود يکي نبود،يک فنر کوچولو بود که با خيال راحت در خانه اش، درون يک خودکار زندگي مي کرد. از صبح تا شب بايد باز و بسته مي شد تا صاحب خودکار بتواند راحت بنويسد.هر وقت خودکار باز و بسته مي شد کمر فنر بيچاره درد مي گرفت، اما با تمام اين ها فنر کوچولو اصلاً دوست نداشت که يک روز هم از خودکار بيرون بيايد، حتي از فکر کردن درباره ي زندگي بيرون از خودکار مي ترسيد. با اين که از بيرون صداهاي زيادي را مي شنيد، اما فکر مي کرد همه ي دنيا مثل خانه ي خودش است.تا اين که يک روز جوهر خودکار تمام شد، صاح