-ديگر خجالت نمي کشم
دوست ندارم وقتي در جايي هستم که کسي را نمي شناسم خجالت بکشم. وقتي خجالت مي کشم، احساس مي کنم مثل غنچه اي هستم که دلش نمي خواهد باز شود. مثل جوجه اي هستم که زير بال مادرش پنهان شده، وقتي خجالت مي کشم صورتم سرخ مي شود، پاهايم مي لرزد و دلم پيچ مي زند، گوشه اي ساکت و آرام مي ايستم.وقتي خجالت مي کشم، نمي توانم به افرادي که با من حرف مي زنند صحبت کنم. حتي بعضي از وقتها خجالت مي کشم سلام کنم.بعضي وقت ها که به مهماني مي روم، خجالت مي کشم با بچه هاي ديگر بازي کنم. اما بعد که مي بينم بچه ه