-مورچه عجول
یك روز یك مورچه بزرگ و سیاه با پاهای بلند و ریش ریش در دشتی زندگی میكرد. مورچههای دیگر چون كه پاهای بلندی داشت و با سرعت به این طرف و آن طرف میدوید به او مورچه اسبی میگفتند. تمام مورچهها در طول بهار و تابستان، برای فصل زمستانشان آذوقه جمع میكردند تا گرسنه نمانند، اما مورچه اسبی اصلا فكر جمع كردن غذا نبود. مورچههای دیگر كه كوچكتر بودند همیشه نگران گرسنه ماندن مورچه اسبی در زمستان سرد بودند، اما خودش به فكرش نبود. روزها گذشت و گذشت تا فصل زمستان فرا رسید. مورچهها هم مقد