- بلبل باغ ولایتیوسف زهرا به زندان بلا افتاده بود در كف هارون دون مرد خدا افتاده بود روى خاك تیره جسمش آب شد مانند شمع كز غمش آتش بجان ما سوى افتاده بود
گه به بغداد و گهى در بصره زندانى شده گاه در تبعید دور از اقربا افتاده بود آن فروزان مشعل آزادى و عدل و شرف سالهاى سال در ظلمت سرا افتاده بود شد بهار دین خزان آن دم كه در گنج قفس بلبل باغ ولایت از نوا افتاده بود چاه زندان جایگاه یوسف زهرا نبود شیر حق در بند روباه دغا