-
زير خاكسترها نويسنده: محمد حسين فكور گفتم: «امير به سلامت باد! اگر اجازه دهيد، قصد كرده ام تا به «توس(مشهد)» بروم.» «امير ابي نصر» گره اي در ابرو آورد و صاف به چشم هايم زل زد. تاب نگاه نافذ او را نياوردم. بي اختيار، عدسي چشم هايم به گردش در آمد و به زمين نگاه كردم. امير گفت: «دوست عزيز ما را چه كاري پيش آمد كرده كه قصد توس دارد؟» همچنان كه چشمانم پايين بود گفتم: «كاري پيش آمد كرده! غلامي توسي دارم كه فرار