-
مريض اينترنتي نويسنده: فاطمه سيفالهي ساعت مثل هميشه سر ساعت شش به صدا درآمد. از جايش برخاست، سرش كمي گيج ميرفت؛ هنوز منگ پروندههايي بود كه ديشب تا دير وقت رويشان كار ميكرد. بعد از آنكه نانها را در تستر گذاشت و چاي ساز را روشن كرد، به سراغ دخترش مينا رفت تا بيدارش كند. در اتاقش نيمه باز بود، بلند صدايش كرد، هيچ پاسخي نشنيد، وارد اتاق شد... مينا جلوي ميز كامپيوتر خوابش برده بود. جلوتر رفت، كامپيوتر را كه هنوز روشن بود، خاموش