-آرزویگل سرخ
یكی بود یكی نبود، توی یك باغ بزرگ به جز 20 تا درخت صنوبر پیر و یكگل سرخ و یك باغبان مهربون و پیر هیچكس نبود. گل سرخ بین این همه درختهای تنومند، تنها زندگی میكرد. هیچكس نبود كه باهاش دوست بشه یا حرف بزند و از تنهایی تمام برگهایش پژمرده شده بود. گل سرخ هر روز آرزو میكرد تا صبح كه از خواب بلند میشه، ببینه كه یك گل دیگه كنارش سبز شده و دوستش بشه. تا اینكه یك روز باغبان مهربون یك گل زرد آورد و كنار گل سرخ كاشت. صبح كه گل سرخ از خواب بلند شد دید كه آرزوش برآورده شده و یك دوست پیدا كر