-می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم هر چی التماس کرد فرمانده نمی پذیرفت که به عملیات بیاید با یک حالتی گفت: شکایتتونو به مادر می کنم. به فرمانده گفتم :(حاجی دلم برای شما سوخت که قراره شکایتتون را بکند.) فرمانده با تعجب پرسید: (چه طور؟!) گفتم: (آخه مادرش بی بی دو عالمه و شفاعت کننده ی همه ...) حرفم تمام نشد که فرمانده به دنبالش دوید....
این شور زهرایی چه شوری است که تا به سرت بیافتد عاشق و بی قرارت می کند؟ و چگونه است آنان که در پی دفاع از ولایت می روند زهرایی پر می کشند؟ چه رمزی اس