- برخورد با زن و بچه تفنگچي كومله
احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بيرون آمد كه ديد يك زن بچه بغل، كنار پيادهرو نشسته و گريه ميكند. احمد رفت جلو. ـ خواهر من! شما چرا ناراحتي؟ چي شده؟ كي شما رو ناراحت كرده؟ ـ شوهرم من و اين بچه صغير رو توي اين شهر گذاشته و رفته تفنگچي كومله شده، به خدا خيلي وقته يه شكم سير غذا از گلوي من و اين بچه پايين نرفته. احمد تا اين حرف را شنيد، بغضش گرفت و بلافاصله دست توي جيب اوركتش كرد و تمام مبلغي را كه چند دقيقه پيش بابت حقوقش گرفته بود، دو دستي طرف آن زن گرفت. ـ خواهر به خدا من شرمندهام، نميدانستم شما چنين مشكلي داريد، اين پول ناقاب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان