-
شوهرم خائن است در بزرگ و آهني زندان با صدايي خشک باز شد و رونالد کاري بيرون آمد. نفس عميقي کشيد و به آسمان نگاه کرد و زيرلب زمزمه کرد: -نه ... آسمون همه جا يه رنگ نيست. آسمون آزادي خيلي قشنگ تره... ساک کوچکش را روي شانه انداخت ولبخندي رضايت بخش بر لب آورد به سوي ايستگاه اتوبوس رفت. او از دزدهايي بود که هرگاه صندوقي را به راحتي باز مي کرد فقط کمي بي احتياط بود و همين خصلت باعث شده بود که يک سال پيش زنداني شود .اين طولاني ترين زنداني بود که تا آن روز رفته بود